اشعيا 36:1-22
آشوریها اورشليم را محاصره میكنند
(دوم پادشاهان 18:13-27؛ دوم تواريخ 32:1-19)
در چهاردمين سال سلطنت حزقيا؛ سنحاريب، پادشاه آشور تمام شهرهای حصاردار يهودا را محاصره نموده، تسخير كرد. سپس لشكری را به سرپرستی فرماندهٔ قوای خود از لاكيش به اورشليم نزد حزقيای پادشاه فرستاد. او بر سر راه «مزرعهٔ رخت شورها» نزد قنات بركهٔ بالا اردو زد. الياقيم (پسر حلقيا)، سرپرست امور دربار حزقيای پادشاه؛ شبنا، کاتب و يوآخ (پسر آساف)، وقايعنگار دربار نزد او رفتند.
فرماندهٔ قوای آشور اين پيغام را برای حزقيا فرستاد: «پادشاه بزرگ آشور میگويد كه تو به چه كسی اميد بستهای؟ تو كه از تدابير جنگی و قدرت نظامی برخوردار نيستی، بگو چه كسی تكيهگاه توست كه اينچنين بر ضد من قيام كردهای؟ اگر به مصر تكيه میكنی، بدان كه اين عصای دست تو، نی ضعيفی است كه طاقت وزن تو را ندارد و بزودی میشكند و به دستت فرو میرود. هر كه به پادشاه مصر اميد ببندد عاقبتش همين است! اگر شما بگوييد به خداوند، خدای خود تكيه میكنيم، بدانيد كه او همان خدايی است كه حزقيا تمام معبدهای او را كه بر فراز تپهها بودند خراب كرده و دستور داده است كه همهٔ مردم در برابر قربانگاه اورشليم عبادت كنند. من از طرف آقايم، پادشاه آشور حاضرم با شما شرط ببندم. اگر بتوانيد دو هزار اسب سوار پيدا كنيد من دو هزار اسب به شما خواهم داد تا بر آنها سوار شوند! حتی اگر مصر هم به شما اسب سوار بدهد باز به اندازهٔ يک افسر سادهٔ آقايم قدرت نخواهيد داشت. آيا خيال میكنيد من بدون دستور خداوند به اينجا آمدهام؟ نه! خداوند به من فرموده است تا به سرزمين شما هجوم آورم و نابودش كنم!»
آنگاه الياقيم، شبنا و يوآخ به او گفتند: «تمنا میكنيم به زبان ارامی صحبت كنيد، زيرا ما آن را میفهميم. به زبان عبری حرف نزنيد، چون مردمی كه بر بالای حصارند به حرفهای شما گوش میدهند.»
ولی فرماندهٔ آشور جواب داد: «مگر سرورم مرا فرستاده است كه فقط با شما و پادشاه صحبت كنم؟ مگر مرا نزد اين مردمی كه روی حصار جمع شدهاند نفرستاده است؟ آنها هم به سرنوشت شما محكومند تا از نجاست خود بخورند و از ادرار خود بنوشند!»
آنگاه فرماندهٔ آشور با صدای بلند به زبان عبری به مردمی كه روی حصار شهر بودند گفت: «به پيغام پادشاه بزرگ آشور گوش دهيد: نگذاريد حزقيای پادشاه شما را فريب دهد. او هرگز نمیتواند شما را از چنگ من برهاند. سخن او را كه میگويد: به خداوند توكل نماييد تا شما را برهاند، باور نكنيد، زيرا اين شهر به دست ما خواهد افتاد. به حزقيای پادشاه گوش ندهيد. پادشاه آشور میگويد كه تسليم شويد و در سرزمين خود با امنيت و آرامش زندگی كنيد تا زمانی كه بيايم و شما را به سرزمينی ديگر ببرم كه مانند سرزمين شما پر از نان و شراب، غله و عسل، و درختان انگور و زيتون است. اگر چنين كنيد زنده خواهيد ماند. پس به حزقيا گوش ندهيد، زيرا شما را فريب میدهد و میگويد كه خداوند شما را خواهد رهانيد. آيا تاكنون خدايان ديگر هرگز توانستهاند بندگان خود را از چنگ پادشاه آشور نجات دهند؟ بر سر خدايان حمات، ارفاد، سفروايم، هينع و عوا چه آمد؟ آيا آنها توانستند سامره را نجات دهند؟ كدام خدا هرگز توانسته است سرزمينی را از چنگ من نجات دهد؟ پس چه چيز سبب شده است فكر كنيد كه خداوندِ شما میتواند اورشليم را نجات دهد؟»
مردمی كه روی حصار بودند سكوت كردند، زيرا پادشاه دستور داده بود كه چيزی نگويند.
سپس الياقيم، شبنا و يوآخ لباسهای خود را پاره كرده، نزد حزقيای پادشاه رفتند و آنچه را كه فرماندهٔ قوای آشور گفته بود، به عرض او رساندند.
اشعيا 37:1-38
پادشاه از اشعيا كمک میخواهد
(دوم پادشاهان 19:1-7)
وقتی حزقيای پادشاه اين خبر را شنيد، لباس خود را پاره كرده، پلاس پوشيد و به خانهٔ خداوند رفت تا دعا كند. سپس به الياقيم، شبنا و كاهنان ريشسفيد گفت كه پلاس بپوشند و نزد اشعيا نبی (پسر آموص) بروند و به او بگويند كه حزقيای پادشاه چنين میگويد: «امروز روز مصيبت و سختی و اهانت است. وضعيت ما مثل وضعيت زنی است كه منتظر وضع حمل است، اما قدرت زاييدن ندارد. خداوند، خدای تو سخنان اهانتآميز اين سردار آشور را كه به خدای زنده اهانت كرده است، بشنود و او را مجازات نمايد. برای بازماندگان قوم ما دعا كن.»
وقتی فرستادگان حزقيا اين پيغام را به اشعيا دادند، او در جواب گفت: «خداوند میفرمايد كه به آقای خود بگوييد از سخنان كفرآميز آشوریها نترسد؛ زيرا من كاری میكنم كه پادشاه آشور با شنيدن خبری به وطنش بازگردد و در آنجا كشته شود.»
آشوریها باز تهديد میكنند
(دوم پادشاهان 19:8-19)
سردار آشور شنيد كه پادشاه آشور از لاكيش برای جنگ به لبنه رفته است، پس او نيز به لبنه رفت. طولی نكشيد خبر به پادشاه آشور رسيد كه ترهاقه، پادشاه حبشه، لشكر خود را برای حمله به او بسيج كرده است. بنابراين پادشاه پيش از رفتن به جنگ، برای حزقيای پادشاه نامهای با اين مضمون فرستاد:
«آن خدايی كه بر او تكيه میكنی تو را فريب ندهد. وقتی میگويد كه پادشاه آشور اورشليم را فتح نخواهد كرد، سخنش را باور نكن. تو خود شنيدهای كه پادشاهان آشور به هر جا رفتهاند چه كردهاند و چگونه شهرها را از بين بردهاند. پس خيال نكن كه تو میتوانی از چنگ من فرار كنی. آيا خدايان اقوامی چون جوزان، حاران، رصف و خدای مردم عدن كه در سرزمين تلسار زندگی میكنند، ايشان را نجات دادند؟ اجداد ما تمام آنها را از ميان برداشتند. بر سر پادشاه حمات و پادشاه ارفاد و سلاطين سفروايم، هينع، و عوا چه آمد؟» حزقيا نامه را از قاصدان گرفت و خواند. سپس به خانهٔ خداوند رفت و آن نامه را در حضور خداوند پهن كرد. بعد چنين دعا كرد:
«ای خداوند قادر متعال، ای خدای اسرائيل كه بر تخت خود كه بر فراز فرشتگان قرار دارد، نشستهای. تو تنها خدای تمام ممالک جهان هستی. تو آسمان و زمين را آفريدهای. ای خداوند، سخنان سنحاريب را بشنو و ببين اين مرد چگونه به تو، ای خدای زنده توهين میكند. خداوندا، راست است كه پادشاهان آشور تمام آن اقوام را از بين بردهاند و سرزمين ايشان را ويران كردهاند، و خدايان آنها را سوزاندهاند. اما آنها خدا نبودند. آنها نابود شدند، چون ساختهٔ دست انسان و از چوب و سنگ بودند. ای خداوند، خدای ما، التماس میكنيم ما را از چنگ پادشاه آشور نجات ده تا تمام قومهای جهان بدانند كه تنها تو خدا هستی.»
پيغام اشعيا به پادشاه
(دوم پادشاهان 19:20-37)
اشعيای نبی برای حزقيای پادشاه اين پيغام را فرستاد: «خداوند، خدای اسرائيل میفرمايد كه دعای تو را در مورد سنحاريب، پادشاه آشور شنيده است. و جواب او به سنحاريب اين است: شهر اورشليم از تو نمیترسد، بلكه تو را مسخره میكند. تو میدانی به چه كسی اهانت كرده و كفر گفتهای؟ میدانی به چه كسی اينچنين جسارت نمودهای؟ به خدای قدوس اسرائيل!
«تو افرادت را نزد من فرستادی تا به من فخر بفروشی و بگويی كه با عرابههايت کوههای بلند لبنان و قلههای آن را فتح كردهای، بلندترين درختان سرو آزاد و بهترين صنوبرهايش را قطع نموده و به دورترين نقاط جنگلش رسيدهای. تو افتخار میكنی كه چاههای آب زيادی را تصرف كرده و از آنها آب نوشيدهای و پای تو به رود نيل مصر رسيده، آن را خشک كرده است.
«آيا نمیدانی كه اين من بودم كه به تو اجازهٔ انجام چنين كارهايی را دادم؟ من از قديم چنين مقدر نموده بودم كه تو آن شهرهای حصاردار را تصرف كرده، ويران نمايی. از اين جهت بود كه اهالی آن شهرها در برابر تو هيچ قدرتی نداشتند. آنها مانند علف صحرا و گياه نورستهای بودند كه در زير آفتاب سوزان خشک شده، پيش از رسيدن پژمرده گرديدند. اما من از همهٔ فكرها و كارهای تو و تنفری كه نسبت به من داری آگاهم. به سبب اين غرور و تنفری كه نسبت به من داری، بر بينی تو افسار زده و در دهانت لگام خواهم گذاشت و تو را از راهی كه آمدهای باز خواهم گردانيد.»
سپس اشعيا به حزقيا گفت: «علامت اين رويدادها اين است: امسال و سال ديگر از گياهان خودرو استفاده خواهيد كرد، اما در سال سوم خواهيد كاشت و خواهيد درويد، تاكستانها غرس خواهيد نمود و از ميوهشان خواهيد خورد. بازماندگان يهودا بار ديگر در سرزمين خود ريشه دوانيده ثمر خواهند آورد و در اورشليم باقی خواهند ماند، زيرا خداوند غيور اين امر را بجا خواهد آورد.
«خداوند دربارهٔ پادشاه آشور چنين میگويد: او به اين شهر داخل نخواهد شد، سپر به دست در برابر آن نخواهد ايستاد، پشتهای در مقابل حصارش بنا نخواهد كرد و حتی يک تير هم به داخل اورشليم نخواهد انداخت. او از همان راهی كه آمده است باز خواهد گشت، زيرا من به خاطر خود و به خاطر بندهام داوود از اين شهر دفاع خواهم كرد و آن را نجات خواهم داد.»
در همان شب فرشتهٔ خداوند صد و هشتاد و پنج هزار نفر از سربازان آشوری را كشت، به طوری كه صبح روز بعد، تا آنجا كه چشم كار میكرد، جنازه ديده میشد.
پس سنحاريب، پادشاه آشور عقبنشينی كرده، به نينوا برگشت. او در حالی که در معبد خدای خود نسروک مشغول عبادت بود، پسرانش ادرملک و شرآصر او را با شمشير كشتند و به سرزمين آرارات فرار كردند و يكی ديگر از پسرانش، به نام آسرحدون به جای او پادشاه آشور شد.