4
イエス、悪魔に試みられる
1さて、イエスは聖霊に満たされ、ヨルダン川をあとにすると、聖霊に導かれるまま、ユダヤの荒野に向かわれました。 2そこで、悪魔が四十日間、イエスを誘惑したのです。その間イエスは、何も口にしなかったので、空腹を覚えられました。 3その時、悪魔がたくみに誘いかけました。「もしあなたが神の子なら、ここに転がっている石をパンに変えてみたらどうだ。」 4しかしイエスは、お答えになりました。「『人はただパンだけで生きるのではない』(申命8・3)と聖書に書いてあるではないか。」 5次に悪魔は、イエスを高い所へ連れて行き、一瞬のうちに、世界の国々とその繁栄ぶりとを見せて言いました。 6-7「さあ、ここにひれ伏して、この私を拝みなさい。そうすれば、これらの国々とその栄光とを、全部あなたにやろう。」 8イエスはお答えになりました。「『神である主だけを礼拝し、主にだけ従え』(申命6・13)と聖書に書いてあるではないか」 9さらに悪魔は、イエスをエルサレムへ連れて行き、神殿の頂に立たせて言いました。「さあ、ほんとうに神の子だと言うなら、ここから飛び降りてみなさい。 10聖書には『神は天使を送って、 11あなたを支えさせ、あなたが岩の上に落ちて砕かれることのないように守られる』(詩篇91・11-12)と、はっきり書いてあるのだから。」 12しかしイエスは、お答えになりました。「『あなたの神である主を、試みてはならない』(申命6・16)とも書いてある。」 13あの手この手の誘惑のかぎりを尽くすと、悪魔は一時、イエスから離れて行きました。
イエス、活動を始める
14イエスが聖霊の力に満たされてガリラヤに戻られると、まもなくその地方一帯にイエスの評判が広まりました。 15あちこちの会堂で教えを語るイエスは、人々の賞賛の的でした。
16それからイエスは、少年時代を過ごしたナザレに帰り、いつものように土曜日(安息日)に会堂へ行かれました。聖書を朗読しようと席を立つと、 17預言者イザヤの書が手渡されたので、次の箇所をお開きになりました。
18-19「わたしの上に主の御霊がとどまっておられる。
主は、貧しい人たちに
この福音(神の救いの知らせ)を伝えるために、
わたしを任命された。
主はわたしを遣わして、
捕虜には解放を、
盲人には視力の回復をお告げになる。
踏みにじられている人を自由にし、
主の恵みの年をお告げになる。」(イザヤ61・1―2)
20イエスは朗読を終えると、聖書を閉じ、係の者に返して、腰をおろされました。みんなの目はいっせいにイエスに注がれました。 21それにこたえるように、イエスはこう言われました。「この聖書のことばは、今日、実現したのです。」 22人々はみなイエスをほめ、そのことばのすばらしさに驚きました。しかし一方では、「いったいどうなっているのだ。ただのヨセフのせがれではないか」とささやき合いました。 23そこで、イエスは言われました。「きっとあなたがたは、『医者よ、自分を治せ』ということわざを引いて、『カペナウムで行った奇跡を、自分の郷里でもしてくれ』と言うのでしょう。 24はっきり言いましょう。どんな預言者でも、故郷では歓迎されないものです。
25-26エリヤはどうだったでしょうか。三年半のあいだ雨がなく、国中が大ききんに見舞われた時、イスラエルには助けを求める未亡人が多くいました。しかしエリヤは、そういう人たちのところへではなく、シドンのツァレファテに住む外国人の未亡人のところへ遣わされ、奇跡によって彼女を助けました。 27また、預言者エリシャの場合はどうだったでしょうか。ユダヤにもツァラアト(皮膚が冒され、汚れているとされた当時の疾患)の人がたくさんいたというのに、そのだれもがいやされず、ただシリヤ人ナアマンだけがいやされたではありませんか。」 28こう言われて、会堂にいた人たちはひどく腹を立て、 29どっとイエスに襲いかかり、その町の丘のがけっぷちまで連れて行きました。そこから突き落とすつもりだったのです。 30ところがイエスは、群衆の間をすり抜け、去って行かれました。
31それからイエスは、ガリラヤの町カペナウムに帰り、毎土曜日、会堂で教えられました。 32ここでもまた、人々はイエスの教えに驚きました。イエスが、権威あることばで真理を語られたからです。
33ある時、会堂で教えておられると、悪霊につかれた男が、イエスに向かって大声でわめき立てました。 34「ナザレのイエス。お願いだから出て行ってくれ! おれたちをどうしようというのだ。おれたちを滅ぼしに来たのだろう。あなたがだれなのか、よくわかっている。神のきよい御子だ。」 35イエスは悪霊をさえぎり、「黙りなさい。その人から出て行きなさい」とお命じになりました。すると突然、悪霊は、人々の目の前で男を投げ倒しましたが、それ以上は何の危害も加えずに出て行きました。 36あっけにとられた人々は、口々に言いました。「悪霊までが言うことを聞くとは、この方のことばにはなんと力があるのだろう。」 37こうしてイエスのうわさは、この地方一帯に非常な勢いで広まりました。
38その日イエスは、会堂からシモン(ペテロ)の家へ行かれました。すると、シモンのしゅうとめが高熱にうなされているところでした。「お願いです。治してやってください」と人々に頼まれて、 39イエスは彼女の枕もとに立ち、熱病をおしかりになりました。するとどうでしょう。たちまち熱が引き、平熱に戻ったしゅうとめはすぐに起き上がり、食事の用意を始めたではありませんか。
40夕方になると、病人を連れた村の人たちが、ぞくぞくとイエスのもとに詰めかけました。イエスは、どんな病気であろうと、連れて来られた病人の一人一人にさわり、治されました。 41中には悪霊につかれた人もいましたが、イエスが命令すると、悪霊は大声で、「あなたは神の子だ!」と叫びながら出て行きました。しかし、イエスは悪霊がものを言うことを許されませんでした。悪霊は、イエスがキリスト(ギリシャ語で、救い主)であることを知っていたからです。
42翌朝早く、イエスはただ一人、人気のない寂しい所へ行かれました。人々はあちこち捜し回り、やっとのことでイエスを見つけ出すと、もうどこへも行かないように頼みました。 43しかし、イエスはお答えになりました。「ほかの町々にも、神の福音(救いの知らせ)を伝えなければならないのです。そのために、わたしは来たのですから。」 44こうしてイエスは、ユダヤ中を旅し、各地の会堂で教えられました。
عيسی بر وسوسههای شيطان پيروز میشود
1عيسی كه پر از روحالقدس شده بود، با هدايت همان روح، از رود اردن به بيابانهای يهوديه رفت. 2در آنجا شيطان برای مدت چهل روز او را وسوسه میكرد. در تمام اين مدت، عيسی چيزی نخورد؛ از این رو در پايان، بسيار گرسنه شد.
3شيطان به عيسی گفت: «اگر تو فرزند خدا هستی، به اين سنگ بگو تا نان شود!»
4عيسی در جواب فرمود: «در كتاب آسمانی نوشته شده است كه نياز انسان در زندگی، فقط نان نيست.»
5سپس شيطان او را به قله كوهی برد و در يک آن، تمام ممالک جهان را به او نشان داد، 6-7و گفت: «اگر فقط زانو بزنی و مرا سجده كنی، تمام اين مملكتها را باشكوه و جلالشان، به تو خواهم بخشيد؛ چون همهٔ آنها از آن من است و به هر كه بخواهم واگذار میكنم.»
8عيسی جواب داد: «در كتاب آسمانی آمده كه انسان بايد فقط و فقط خدا را بپرستد!»
9آنگاه شيطان از آنجا او را به اورشليم برد و بر مرتفعترين نقطه خانهٔ خدا قرار داد و گفت: «اگر فرزند خدا هستی، خود را از اينجا به زير بينداز، 10-11چون در كتاب آسمانی آمده كه خدا فرشتههای خود را خواهد فرستاد تا تو را محافظت كنند و در دستهای خود نگاه دارند كه پايت به سنگی نخورد!»
12عيسی در جواب فرمود: «كتاب آسمانی اين را نيز میفرمايد كه خداوند خود را آزمايش مكن!»
13وقتی شيطان تمام وسوسههای خود را به پايان رسانيد، تا مدتی عيسی را رها كرد.
عيسی خدمات خود را آغاز میكند
14آنگاه عيسی، پر از قدرت روحالقدس، به ايالت جليل بازگشت. همه جا گفتگو درباره او بود، 15و برای موعظههايش در عبادتگاههای يهود، همه از او تعريف میكردند.
16وقتی به ناصره، شهری كه در آن بزرگ شده بود آمد، طبق عادت هميشگیاش، روز شنبه به عبادتگاه شهر رفت. در حين مراسم، او برخاست تا قسمتی از كلام خدا را برای جماعت بخواند. 17آنگاه طومار اشعيای نبی را به او دادند. او طومار را باز كرد و آن قسمت را خواند كه میفرمايد:
18«روح خداوند بر من است! خداوند مرا برگزيده تا مژدهٔ رحمت او را به بينوايان برسانم. او مرا فرستاده است تا رنجديدگان را تسلی بخشم و رهايی را به اسيران و بينايی را به نابينايان اعلام نمايم و مظلومان را آزاد سازم؛ 19و بشارت دهم كه زمان آن فرا رسيده كه خداوند انسان را مورد لطف خود قرار دهد.»
20سپس طومار را پيچيد و به خادم عبادتگاه سپرد و رو به جمعيت نشست. در حالی که همه حضار در عبادتگاه، به او چشم دوخته بودند، 21به ايشان فرمود: «امروز، اين نوشته به انجام رسيد!»
22همه كسانی كه در آنجا بودند او را تحسين نمودند. آنها تحت تأثير سخنان فيضبخش او قرار گرفته، از يكديگر میپرسيدند: «چگونه چنين چيزی امكان دارد؟ مگر اين شخص، همان پسر يوسف نيست؟»
23عيسی به ايشان فرمود: «شايد میخواهيد اين ضربالمثل را در حق من بياوريد كه ای طبيب، خود را شفا بده! و به من بگوييد: معجزاتی را كه شنيدهايم در كفرناحوم كردهای، در اينجا، در زادگاه خود نيز انجام بده! 24اما بدانيد كه هيچ نبی، در شهر خود مورد احترام نيست! 25در زمان الياس نبی، در اسرائيل سه سال و نيم باران نباريد و قحطی سختی پديد آمد. با اينكه در آن زمان، بيوهزنان بسياری در اسرائيل بودند كه نياز به كمک داشتند، 26خدا الياس را به ياری هيچيک از آنان نفرستاد، بلكه او را نزد بيوهزنی غيريهودی از اهالی صرفه صيدون فرستاد. 27يا اليشع نبی را در نظر بگيريد كه نعمان سوری را از جذام شفا داد، در صورتی كه در اسرائيل جذامیهای بسياری بودند كه احتياج به شفا داشتند.»
28حضار از اين سخنان به خشم آمدند 29و برخاسته، او را از شهر بيرون كردند و به سراشيبی تپهای كه شهرشان بر آن قرار داشت، بردند تا او را از آنجا به زير بيندازند. 30اما عيسی از ميان ايشان گذشت و رفت.
عيسی روح پليدی را اخراج میکند
31پس از آن، عيسی به كَفَرناحوم، يكی از شهرهای ايالت جليل رفت و در روزهای سبت در عبادتگاه يهود، كلام خدا را برای مردم شرح میداد. 32در آنجا نيز، مردم از سخنان و تعاليم او شگفتزده شدند، زيرا با قدرت و اقتدار سخن میگفت.
33يكبار، وقتی در عبادتگاه كلام خدا را تعليم میداد، مردی كه روح پليد داشت شروع به فرياد زدن كرد و گفت: 34«آه، ای عيسای ناصری، با ما چه كار داری؟ آيا آمدهای ما را هلاک كنی؟ من تو را خوب میشناسم، ای فرستاده مقدس خدا!»
35عيسی اجازه نداد آن روح پليد بيش از اين چيزی بگويد و به او دستور داده، گفت: «ساكت باش! از اين مرد بيرون بيا!» روح پليد در برابر چشمان بهتزدهٔ همه، آن مرد را بر زمين انداخت و بیآنكه آسيب بيشتری برساند، از جسم او خارج شد. 36مردم حيرتزده، از يكديگر میپرسيدند: «مگر چه قدرتی در سخنان اين مرد هست كه حتی ارواح پليد نيز از او اطاعت میكنند؟» 37بلافاصله خبر اين واقعه در سراسر آن ناحيه پيچيد.
عيسی بسياری را شفا میبخشد
38سپس عيسی از عبادتگاه بيرون آمد و به خانه شمعون رفت. در آنجا مادر زن شمعون، دچار تب شديدی شده بود؛ آنها به عيسی التماس كردند كه او را شفا بخشد. 39عيسی بر بالين او آمد و به تب دستور داد كه قطع شود. همان لحظه، تب او قطع شد و برخاست و مشغول پذيرايی از ايشان گرديد.
40غروب آن روز، مردم تمام بيماران خود را نزد عيسی آوردند. او نيز بر يکيک ايشان دست گذاشت و آنان را شفا بخشيد. 41روحهای پليد نيز به فرمان عيسی، فريادكنان از جسم ديوانگان خارج میشدند و میگفتند: «تو فرزند خدا هستی!» اما او ارواح پليد را ساكت میكرد و نمیگذاشت چيزی بگويند، چون میدانستند كه او مسيح موعود است.
عيسی به موعظه ادامه میدهد
42فردای آن روز، صبح زود، عيسی برای دعا، به محل دورافتادهای رفت. اما مردم در جستجوی او بودند، و وقتی او را يافتند، به او بسيار التماس كردند كه همانجا در كفرناحوم بماند و از نزد ايشان نرود. 43عيسی به آنان گفت: «لازم است كه به شهرهای ديگر نيز بروم و مژده فرا رسيدن ملكوت خدا را به مردم اعلام كنم، زيرا برای همين منظور فرستاده شدهام.» 44پس در سراسر آن سرزمين، در عبادتگاهها، پيغام خدا را به مردم میرسانيد.