La resurrección
28:1-8 – Mr 16:1-8; Lc 24:1-10
1Después del sábado, al amanecer del primer día de la semana, María Magdalena y la otra María fueron a ver el sepulcro.
2Sucedió que hubo un terremoto violento, porque un ángel del Señor bajó del cielo y, acercándose al sepulcro, quitó la piedra y se sentó sobre ella. 3Su aspecto era como el de un relámpago, y su ropa era blanca como la nieve. 4Los guardias tuvieron tanto miedo de él que se pusieron a temblar y quedaron como muertos.
5El ángel dijo a las mujeres:
―No tengáis miedo; sé que buscáis a Jesús, el que fue crucificado. 6No está aquí, pues ha resucitado, tal como dijo. Venid a ver el lugar donde lo pusieron. 7Por tanto, id pronto a decir a sus discípulos: “Él se ha levantado de entre los muertos y va delante de vosotros a Galilea. Allí lo veréis”. Ahora ya lo sabéis.
8Así que las mujeres se alejaron a toda prisa del sepulcro, asustadas pero muy alegres, y corrieron a dar la noticia a los discípulos. 9En eso Jesús les salió al encuentro y las saludó. Ellas se acercaron, abrazaron sus pies y lo adoraron.
10―No tengáis miedo —les dijo Jesús—. Id a decir a mis hermanos que se dirijan a Galilea, y allí me verán.
El informe de los guardias
11Mientras las mujeres iban de camino, algunos de los guardias entraron en la ciudad e informaron a los jefes de los sacerdotes de todo lo que había sucedido. 12Después de reunirse estos jefes con los ancianos y de trazar un plan, les dieron a los soldados una fuerte suma de dinero 13y les encargaron: «Decid que los discípulos de Jesús vinieron por la noche y que, mientras dormíais, robaron el cuerpo. 14Y, si el gobernador llega a enterarse de esto, nosotros responderemos por vosotros y os evitaremos cualquier problema».
15Así que los soldados tomaron el dinero e hicieron como se les había instruido. Esta es la versión de los sucesos que hasta el día de hoy ha circulado entre los judíos.
La gran comisión
16Los once discípulos fueron a Galilea, a la montaña que Jesús les había indicado. 17Cuando lo vieron, lo adoraron; pero algunos dudaban. 18Jesús se acercó entonces a ellos y les dijo:
―Se me ha dado toda autoridad en el cielo y en la tierra. 19Por tanto, id y haced discípulos de todas las naciones, bautizándolos en el nombre del Padre y del Hijo y del Espíritu Santo, 20enseñándoles a obedecer todo lo que os he mandado. Y os aseguro que estaré con vosotros siempre, hasta el fin del mundo.28:20 el fin del mundo. Lit. la consumación del siglo.
عيسی زنده می‌شود
1شنبه به هر حال گذشت. يكشنبه صبح زود، مريم مجدليه و آن مريم ديگر به سر قبر رفتند.
2ناگهان زمين لرزهٔ شديدی رخ داد، زيرا يكی از فرشتگان خداوند از آسمان پايين آمده، به سوی سنگ قبر رفت و آن را به كناری افكند و بر آن نشست. 3صورت فرشته می‌درخشيد و لباسش مثل برف سفيد بود. 4نگهبانان با ديدن او به شدت ترسيده، لرزان شدند و همچون مرده، بی‌حركت بر زمين افتادند.
5فرشته به زنان گفت: «نترسيد! می‌دانم به دنبال عيسای مصلوب می‌گرديد؛ 6او اينجا نيست! همانطور كه خودش گفته بود، زنده شده است. جلو بياييد و جايی كه جسد او را گذاشته بودند، به چشم خود ببينيد. 7و حالا زود رفته، به شاگردانش بگوييد كه او زنده شده است و به جليل می‌رود تا ايشان را در آنجا ببيند. فراموش نكنيد اين پيغام را به آنان برسانيد.»
8زنان با عجله از قبر خارج شدند و در حالی که هم می‌ترسيدند و هم بسيار خوشحال بودند، فوری به سراغ شاگردان رفتند تا پيغام فرشته را به ايشان بدهند. 9در همان حال كه می‌دويدند، ناگهان عيسی را در مقابل خود ديدند!
او گفت: «سلام!» زنها به پايهای او افتادند و او را پرستش كردند.
10عيسی به ايشان فرمود: «نترسيد! برويد به برادران من بگوييد كه هر چه زودتر به جليل بروند تا مرا در آنجا ببينند.»
گزارش نگهبانان
11زنان هنوز به شهر نرسيده بودند، كه چند نگهبان از سر قبر، خود را به شهر رساندند و به كاهنان اعظم جريان را گفتند.
12-13تمام سران قوم يهود جمع شدند و تصميم گرفتند به نگهبانان پول زياد بدهند تا بگويند وقتی كه در خواب بودند، شاگردان عيسی جسد او را شبانه دزديدند. 14در ضمن، به نگهبانان گفتند: «اگر اين موضوع به گوش فرماندار برسد، ما جوابش را خواهيم داد تا مشكلی برای شما ايجاد نشود.»
15نگهبانان رشوه را گرفتند و خبر دروغ را شايع كردند، به طوری كه هنوز هم كه هنوز است يهوديان اين قصه را باور می‌كنند.
فرمان بزرگ عيسی
16پس يازده شاگرد عيسی به جليل رفتند و بر كوهی كه عيسی گفته بود، گرد آمدند. 17وقتی عيسی را در آنجا ديدند، او را پرستش كردند، ولی بعضی از ايشان شک داشتند كه او همان عيسی باشد.
18آنگاه عيسی جلو آمد و به ايشان فرمود: «تمام اختيارات آسمان و زمين به من داده شده است. 19پس برويد و تمام قومها را شاگرد من سازيد و ايشان را به اسم پدر و پسر و روح‌القدس غسل تعميد دهيد؛ 20و به ايشان تعليم دهيد كه تمام دستوراتی را كه به شما داده‌ام، اطاعت كنند. مطمئن باشيد هر جا كه برويد، حتی دورترين نقطه دنيا باشد، من هميشه همراه شما هستم!»
